کارگران افغان
داستان يک تراژدى
غزال امیری

اين چند سطر و واقعه هولناک را به یاد قربانیان شهروندان افغانستانی که در توحش ارتجاع اسلامی قربانی شدند و شاید کسی صدای آنها را نشنید، مينويسم.
تازه وارد این محل شده بودم. معمولا وقتی تازه وارد محله ای می شوید، مردم کنجکاو هستند و سراغت می آیند. البته شاید این هنوز بیشتر در میان انسانهائی هست که احساس همدردى ی کنند و سریع درد دلها شروع می شود. با زنى آشنا شدم. این زن که حدود 45 سال داشت واقعه ای هولناک را برایم تعریف کرد. وقتى شنيدم انگار ضربه ای تو سر من زده بودند، احساس می کردم لال شدم، نمی دانستم چه بگوئیم. اخیرا باز تهاجم به مهاجرین افغانی شروع شد و باز من یاد سال گذشته افتادم، وقتی این خانم در میان اشکهایش سرنوشت یک خانواده را تعریف می کرد:
خانواده ای کاملا فقیر و در عین حال با دنیائی از مهربانی که ميشد آن را در صورتشان دید. رنج و مشقت در چشمانشان موج می زد. دو بچه داشتند 6 و 8 ساله. خانمه حامله بود برای بچه سوم. درد زایمان نیمه شب شروع می شود. همسرش او را به بیمارستان می برد و بچه ها در خواب. در خونه را می بندد و راهی بیمارستان می شود.
وقتی وارد بیمارستان می شوند ابتدا پول می خواهند و طبق معمول لیستی که باید سریع توسط همراه آماده شود. همسرش لیست و این مقدار پول را همراه داشته و پرداخت می کند. دکترها اعلام می کنند همسر شما باید سزارین شود و تا پول عمل و وسایل مورد نیاز پرداخت نشود ما نمی توانیم عمل کنیم. مرد بیچاره به قصد اینکه این پول را تهیه خواهد کرد از بیمارستان خارج می شود. در مسیر توسط نیروهای رژیم دستگير می شود. وقتی متوجه می شوند افغانی است او را برای اخراج از کشور به زندان منتقل می کنند. بعد از دو روز مادر که بیمارستان است نگران است چرا همسرش برنگشته است. مادر از پرسنل بیمارستان خواهش می کند به او اجازه بدهند از بیمارستان خارج شود و سراغ همسرش برود. در بیمارستان نوزاد وی به گروگان گرفته می شود تا وی برگردد. مادر بلافاصله به طرف منزل حرکت می کند. وقتی در خونه را باز می کند با جنازه دو کودک 6 و 8 ساله روبرو می شود. بچه ها از تنهائی و ترس مردند! مادر با دیدن این صحنه همانجا سکته می کند! تحمل نديدن  مرگ جگر گوشه هایش به زندگی او هم خاتمه می دهد! چند هفته می گذرد. مرد از زندان آزاد می شود. با اين تعهد که دست همسر و بچه ها را می گیرد و به افغانستان برخواهد گشت. بعد از آزادی وقتی به خانه برمی گردد یکی از همسایگان ماجرا را برای مرد تعریف می کنند. نوزادش را از گرو بیمارستان در می آورد و دیگر هیچ کسی از این مرد و نوزادش خبری نداشتند!
اشکها به پهنای صورت این خانم 45 ساله و من می ریزد. از این جریان یکسالی می گذرد. اما این واقعه تکان دهنده هنوز بر روانم سنگینی می کند. دوست دارم بگویم ما باید از آنها حمایت کنیم. نبايد ساکت بنشينيم و تماشاچى باشيم. شهروندان افغانستانی شایسته بیشترین حمایتها از جانب ما هستند . در مقابل تعرض رژیم جمهوری اسلامی به افغانستانی ها، ما موظفيم و باید در صف مقدم دفاع از این شهروندان قرار بگیریم. *